شعر بسیار زیبای رویاهایم از سهیلا مولاوردی
رویاهایم *
تختی برای دفنِ رویاهای پنهانی
سیلیِ محکم خوردن از حسِ پشیمانی
تاریِ چشمی که پر از بارانِ غمها است
حرفی که تاوانم شده ، اما نمی دانی ?
نه تو نمی دانی که سیلی درد هم دارد
دائم کنایه بر گلوی درد می ریزی
من سرد بودم در تو گرما جستجو کردم
عشقت زمستانم شده ، اما نمی دانی ?
تختی که شبها من برایش خواب می دیدم
جای خودش را با غزل هایم عوض کرده
شعری که می گرید برای مرگِ احساسم
خوابِ پریشانم شده ، اما نمی دانی ?
در یک اتاقِ دورِدور از ذهنِ درگیرم
نفرت برایم خواب های تازه ای دیده
زخمِ عمیقِ دلخوری و دوستت دارم
کابوسِ پنهانم شده ، اما نمی دانی ?
فردا که از تاریکیِ افکارِ تو سر زد
عینک به چشمت می زنی و راه می افتی
اصلا به یادت هم نمی آید دلی مرده
این نکته پایانم شده ، اما نمی دانی ?
سهیلا مولاوردی