شعر بسیار زیبای خنجرک از محمد عبادی سالِک
..(ازسری دردهای مشترک)
خنجرک هاراببین صف بسته اند
گویی ازناف تولد رسته اند
دوستان خنجربه پشتم می زنند
دیگران قرضی به دوستان می دهند
ازمروت،ازوفا،،،،،مردانگی،،،
ازصداقت ،ازصفا،،،،،شرمندگی
بغض صدخنجرگلویم بسته است
ردصدخنجر،به پشتم خسته است
دستِ برخیرگرشودعایدچنین
دستِ برشررانمی دانم،چه بین!
آن که نزدیک است نمک پاشدبه زخم
آن که دوراست هی نمکدان می دهد
اززمانی که چپ وراست یادداد
خنجرو مرحم،نمکدان یادداد
من ندارم فرصت مرحم زدن
خنجربعدی نشسته پیش من
یک نفرشایدمرایاری دهد
مردباشد،،خنجرکاری دهد
حاصل عمرم شده صدهاچرا
خنجرک هادرکمین،آخرچرا
خسته گشته فکرمن ازاین چرا
خنجرک هاازپس هم سال ها
روزگارسهم من اززندگی
چیست جزخنجرو سردرگمی
گاهی اوقات مرگ هم یک نعمت است
ازبرای من بسان فرصت است
ای خداچون بشنوی کاری بکن
خسته ام ازخنجرک،یاری بکن
شاعر:محمدعبادی(سالِکــــــــــ/cero @httpscero2015)
دیگر اشعار شاعران سایت عشق زیبا
شعر بسیار زیبای چند سال دیگه از سهیلا مولاوردی
اشعار کوتاه بسیار زیبا از معصومه قنبری (ترنم باران )
شعر بسیار زیبای مهر از سمانه غلامی
شعر بسیار زیبای باورت نمی شه از ساسان خادمی
شعر بسیار زیبای ستیز با رویای تو از محمدعبادی
شعر بسیار زیبای جمعه از یاسمن احمدی