شعر بسیار زیبای پنجره ی تخیل از نعمت مرادی
پنجره ی تخیل بازاست
دست مرابگیر
من که خمیازه ی سست درختان ارجن را
برپشت حلزون دیده ام
وشتاب منفی لاک پشت را درجاده ی اندوه
پنجره ی تخیل بازاست
زنبورنشخواردرگل گون
رستاخیزگل است و عسل
دررابازکن
پنجره ی تخیل بازاست
وخیابان بوی گنجشک می دهدوخواب
اضطراب
ازجوی بالا می رود
وانسان
تنها انسان
خورشید هم را پاره می کنند درتن روز
گربه
دربی عاطفه گی حاصل
خمیده می شوددرخاک
گربه عبورمی کند ازکوچه ی مغولان خون
عبورمی کندازدست های عربان قیام
تابرسدبه خورشیدسیزده تکه
می رسدوهنوزپنجره ی تخیل بازاست
وریزش اب چشم مغازه ها
هنگام سرودن شعرهای حماسی
قهقرا ست دررگ اسفالت
ودختران بوسه
نقالان تاریخ اند
وباقطعات موسیقی ممزوج
می رقصند باباد مفاصل اینه
دختران شوریده
دختران لب برگشته
دختران واگشت مو
درچرخش انقلاب تخیل
می گریم برریشه
می گریم برخاک
بربادواتش واب
پنجره را روبه شب می بندم وپیراهن روزرا سیزده تکه می کنم
شاعر : نعمت مرادی
دیگر اشعار و دست نوشته های شاعران سایت عشق زیبا
اشعار کوتاه و دست نوشته های زیبا از پژمان بدری
دست نوشته ها و اشعار کوتاه زیبا از فریبا الف
غزلی عاشقانه بسیار زیبا جانانه از مجید رها
اشعار کوتاه عاشقانه بسیار زیبا از حمید بیرانوند
دست نوشته بسیار زیبای عاشقانه از یزدان قزوینی