شعر زیبای رفتن یار از بهرام کلهر
رفتی و به زیر قدمت خوار شدم ،خوار…
بی مهریت ای آفت جان زد بدلم خار
من هر چه ز عشقت سوی تو روی نهادم
جز جور و جفا هیچ ندیدم ز تو ای یار
تو عاشق خود بودی و من عاشق رویت
آن زلف کمند تو مرا کرد گرفتار
دیوانه شدم تاکه دوچشم تو بدیدم
اندیشه نکردم چه شود آخر این کار
رفتی و نکردی به قفا نیم نگاهی
بینی تو که چون سوخت دلم زآتش این نار
خواهم که شوی چون من ، شیدای نگاهی
افتی به تب و سوزی همچون من بیمار
هرچند که سودا زده ی عشق تو بودم
رفتی و مرا نیست دگر عشق تو درکار
یک تجربه از رفتن تو یاد گرفتم
عاشق نشوم دیگر تا باز نگردم زار
بهرام کلهر