دوبیتی های ناب عاشقانه
دیدگانت خار در دل دارد امّا دیدنی است
زخم غربت دیدگان از چشم صحرا دیدنی است
بی دهن چون غنچه می خندی به روی آفتاب
فصل عطرافشانی باغ تماشا دیدنی است
شیون فومنی
نفسم تنگِ تو و تو نفست تنگ کسی
کاش می شد که در این غصّه به دادم برسی
قسمتم بوده اگر بال و پری عشق تو داد
تا که در عرصه ی سیمرغ بپرّد مگسی
علی نیاکوئی لنگرودی
ساقیا پُر کن به یاد چشم او جامی دگر
تا بسوی عالم مستی زنم گامی دگر ..
چشم مستت را بنازم ، تازه از راه آمدم
بعد ازین جامی که دادی ، باز هم جامی دگر
مهدی اخوان ثالث
نگر این دل ز فراق تو چها میخواهد
درد صد ناله به تسکین دوا میخواهد
میکشد سر به بیابان فنا این دل زار
میزند زجه که در عشق بقا میخواهد
بهرام شمس
در کُشتن من حاجت ترفند نباشد
کافیست به لبهای تو لبخند نباشد
خندیدن زیبا و سخن گفتن شیرین
جز در خور ِانسان خردمند نباشد
الفت ملزم
ابری شده چشمم که دلی سیر ببارد
تا بعد تو دیگر به کسی دل نسپارد
دنبال یکی باش که مثل منِ بی تاب
تا آمدنت ثانیه ها را بشمارد
حسنا محمدزاده
لبت نه گوید و پیداست میگوید دلت آری
که اینسان دشمنی ، یعنی که خیلی دوستم داری
دلت میآید آیا از زبانی این همه شیرین
تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان آری؟
محمد علی بهمنی