داستان فوق العاده قشنگ هم اتاقی
خانم مرادی برای دیدن پسرش دانیال، به محل تحصیل او یعنی لندن آمده بود. او در آنجا متوجه شد که پسرش با یک هم اتاقی دختر بنام تلما زندگی می کند. کاری از دست خانم مرادی بر نمی آمد و از طرفی هم اتاقی دانیال هم خیلی خوشگل بود. او به رابطه میان آن دو ظنین شده بود و این موضوع باعث کنجکاوی بیشتر او می شد… ??
دانیال که فکر مادرش را خوانده بود گفت : ” من می دانم که شما چه فکری می کنید ، اما من به شما اطمینان می دهم که من و تلما فقط هم اتاقی هستیم ! ” ?
حدود یک هفته بعد ، تلما پیش دانیال آمد و گفت : ” از وقتی که مادرت از اینجا رفته ، قندان نقره ای من گم شده ، تو فکر نمی کنی که او قندان را برداشته باشد؟”??
” خب، من شک دارم ، اما برای اطمینان به او ایمیل خواهم زد . “
او در ایمیل خود نوشت :
مادر عزیزم، من نمی گم که شما قندان را از خانه من برداشتید، و در ضمن نمی گم که شما آن را برنداشتید . اما در هر صورت واقعیت این است که قندان از وقتی که شما به تهران برگشتید گم شده . ”
با عشق، دانیال ❤️?
روز بعد ، دانیال یک ایمیل به این مضمون از مادرش دریافت نمود :
پسر عزیزم، من نمی گم تو با تلما رابطه داری ! ، و در ضـــمن نمی گم که تو باهاش رابطه نداری . اما در هر صورت واقعیت این است که اگر او در تختخواب خودش می خوابید ، حتما تا الان قندان را پیدا کرده بود.
با عشق ، مامان !!! ❤️?