شعر بسیار زیبای بانوی بهار از فریبا الف
بانوی بهار
نگاهی انداخت به کوه و دشت و باغ
همه در غایت زیبایی
چه نازی داشت درخت سیب
لبهای گل سرخ باز بوسه طلب میکرد
نرگس با چشمان خمار
دلبری میکرد از رهگذران
درختان با میوه های نو رسته
چه طنازی میگردند در میان باغ
بید مجنون گیسو پریشان و عاشقان را صدا میکرد
بهار بانو
دست پر مهرش را بر سر باغچه کشید
قاصدکی را برداشت
بوسه ای بر آن زد
با ناز گفت به او
برسان پیام مهرم را
به بانوی عاشق تابستان
گو بیا ،من باید بروم
سه ،چهار روزی بیش اینجا نیستم
این جهان زیبا را می سپارم
به دست توانمند شما
جان شما و گلهای خودروی کوهستان
قاصدک در باد رقصان
پرگشود و رفت
بدنبال بانوی ……
فریبا الف